پیتر هشت سال و نیمش بود و به یک مدرسه در نزدیکی خونشون میرفت. او همیشه پیاده به آن جا میرفت و بر میگشت، و همیشه به موقع برمیگشت، اما جمعهی قبل از مدرسه دیر به خانه آمد. مادرش در آشپزخانه بود، و وقتی او (پیتر) را دید ازش پرسید «پیتر، چرا امروز دیر آمدی»؟
پیتر گفت: معلم عصبانی بود و بعد از درس مرا به پیش مدیر فرستاد.
مادرش گفت: پیش مدیر؟ چرا تو را پیش او فرستاد؟
پیتر گفت: برای اینکه او در کلاس یک سوال پرسید و هیچکس به غیر از من به سوال او جواب نداد.
مادرش عصبانی بود و از پیتر پرسید: در آن صورت چرا تو را پیش مدیر فرستاد؟ چرا بقیهی بچههای احمق رو نفرستاد؟
پیتر گفت: برای اینکه سوالش این بود «چه کسی روی صندلی من چسب گذاشته؟»
نظرات شما عزیزان:
farnazzz
ساعت23:41---15 فروردين 1392
کجایی دلتنگتممم
صبحی که به جای عـــشق با یک سیگـــار شروع شود.....
یک شروع دوبـــــاره نیست.......
امتداد پایان اســــــت......
برای کســـــی که دیگر امیــــدی به ادامه ندارد
farnazzz
ساعت22:49---1 فروردين 1392
امروز دو نفر از من ادرس و شماره تو رو گرفتن..منهم بهشون دادم.
یکی خوشبختی..یکی موفقیت تو سال جدید هر روز میان سراغت
سارا
ساعت21:00---9 اسفند 1391
وقتی قطره های بارون یکی یکی از توی ابرا
میپرن پایین شاید میخوان به منو تو یاد بدن که
گاهی وقتا
باید برای خوشحال کردن دیگرااز
خودت بگذری...!!!
farnazzz
ساعت21:41---3 اسفند 1391
شلاممم شلامم نفسممم دلم واست 1کوشولو شدهه وبت عالیه راستی منم اپم با تغییراتی منتظرممم بوسسس بایای
|